یک ماه گذشت
یک ماه از خدمت سربازی گذشت و الان حدود یک روزه امدم مرخصی.
روزهای سخت و آسون زیادی داشت این مدت.انسانهای مختلفی وجود دارن اونجا که از هر قوم و قبیله این.ارتباط هایی که بین این افراد شکل میگیره و رابطه های گاها صمیمی و گاها غیرصمیمی بینشون واقعا جالبه.یک لر با یک ترک چنان رفاقت برقرار میکنه که برای فرار از صف زیر بغل لره رو میگیرن که مثلا حالش بد شده و داریم میبریمش آبی بزنه به صورتش!
نمایش هایی که اجرا میکنن از لحظه ی دیدار بعد از یک ماه با خانواده که بصورت نظامی هستش و با رژه شروع میشه و با یک هفت هشت ، دو هفت هشت سه به استقبال مادر و پدر میرن.که استقبال از مادر صمیمی و پدر بصورت بروباباس!
دروغ گفتن به فرمانده برای مرخصی یکی از اتفاقات جالبی بود که توی یک ماه شنیدیم اونم از کسی که ادعا داشت خیلی مثبته و میفهمه.
نکته ی جالبی وجود داشت تو این مدت اونم اینکه بعضیا با اینکه رفیق صمیمین برات اما تو لحظه ی تنگی هیچ کمکی بهت نمیکنن!
با تمام این وجود و اتفاقات و جریمه ها و میدان تیرها که شهید دادیم و رزم شب ها که جذاب بودن ،بازهم روزها شیرین بود و گذشت!
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال....به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق