پنجشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۸ ق.ظ
لبریز از تو...
دلم که به آستانه ی لبریزی می رسد مثل بچه ها قلم را درون جوهرش فرو می برم و شیره ی آن را هورت می کشم.
شیرِآبش را که نمیتوانم ببندم پس هورت می کشم.
قلم که سیراب شد بی تاب می شود و شروع می کند به اشک ریختن.
گاهی اشکش روی کاغذ می نشیند و می شود یک متن یا شعر زیبا،گاهی هم مثل چشمه فوران می زند به هر جا.
که آن لحظه کسی نمی گوید چه دل پری داشته این قلم، می گوید قلم رنگ پس میدهد و لایق سطل زباله است.
خنده دار است نه؟ دل پر لایق سطل زباله است! اتفاقی که برای قلم تنها نمی افتد.برای من و تو هم می افتد.دلت که پر باشد در بازی روزگار سوخته ای و لایق مرگی انهم با خفت! راستی دل با چه پر می شود؟
پی نوشت : توی خونه تکونی سیستمم این متنمو پیدا کردم.