ازآن شبی که برنگشتی
فراز و فرودهای زیادی پیش امده این مدته. گاهی واقعا لذت بخش و گاهی عذاب آور. اما همچنان پرچم بالاست.
یه دوستی هست این مدته خیلی زحمت انداختم به کولش. (خوبش کردم البته.... با اون پتت....هم افتاد به فکر عملش!) دیشبم تا 4 نذاشت بخوابم هی حرف زد و بزور راهنمایی و کمکم کرد. هرچی گفتمش بابا بذار میخوام بخوابم گفت نههههههه باید کمکت کنم. خلاصه تا ساعت 4 صبح شروع کرد مثل این پیرزنا قصه گفتن.
امروز که امدم شرکت بخاطر اینکه دیشب تا 5 بیدارموندم و خوابم نمیبرد، تو خیابون و شرکت یه چیزهای عجیبی میدیم مثل گاو پرنده.الاغ میوه فروش و کروکدیل برنامه نویس! امروز حس میکنم یکی تعقیبم میکنه و همش هواسش هست ببینه چیکار میکنم.میدونی از کجا فهمیدم که تعقیبم میکنه؟ از کنار مغازه ای رد شدم تو شیشه مغازه دیدم یه خری داره میاد همراهم.البته فکر کنم دارم میمیرم چون خودمو تو شیشه مغازه ندیدم.شایدم دیدم یادم نیست.ولی ندیدم!!