ااااااااا....علیهههههههههههه
حس عجیبیه هرشب تو خواب ، خواب ببینی که خوابی...توی خوابت بخوای تکون بخوری و نتونی و در همون حال مثل فیلم هری پاتر یه موجود نامرئی از توی دهنت تمام شادی ها که نه بلکه وجودت رو شروع به مکیدن بکنه. و تو هیچ کاری نتونی بکنی .بدنت تکونت نمیخوره و صدات از توی گلو خفه میشه!
قرار بود چیزهای خوب بگم...اینم چیز خوب بود دیگه
اما اینو داشته باشید:
پنج شنبه ها طبق معمول علی تشریفشو اورده بود و حسن رفته بود دنبال کارهاش. ماهم طبق معمول مخ علی رو گرفتیم کار، هرچند خیلی اوقات اون مخ ما رو میگیره کاررررررررررررررر(خیلی کار خفنی میگیره (نمیشه اون کلمشو بگم!!!)).
امد نشست گفت حسن کو؟ گفتیم رفته پول بگیره. گفت چقدر؟ گفتیم 20 میلیون. گفت واقعاااا؟ گفتیم اره وامش درامده میخواد شامم بده. گفت اااا...کی؟ گفتیم امشب میخواد ببرمون علی کله. گفت منم میام. ساعت چند میرین؟ گفتیم باشه بیا.شام میریم دیگه. ( دقت کنین که مخ شما هم بکار گرفته نشه ما مخ علی رو بکار گرفته بودیم.یعنی چیییییی؟ یعنی الکی گفتیم بهش تمام ماجرا رو)
حالا حسن از همه جا بی خبر شب با خونواده میخواست بره علی کله.شب علی به من زنگ میزنه و میبینه در دسترس نیستم.به حسن زنگ میزنه و میبینه در دسترس نیست.پیام میده به حسن که من منتظرتونم تنهایی رفتین؟ حسن هم ساعت 11 بهش زنگ میزنه که چی شده؟ علی میگه پس چرا سراغم نیومدین؟ کجایی؟ حسنم میگه من علی کله ام با خانواده. علیم باور نمیکنه میگه نه با اون دوتایی منو نخواستی ببری. خلاصه از حسن انکار و از علی اصرار که رفتین و منو نبردین و نامردین!
همین!
این نوشته رو تقدیم میکنم به علی .....